آشنای غریــب
آشنـــاهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی که میاینــد و میروند
آشناهایی که برای مــا آشنایند
ولی ما برای آنهــا...
نمیدانم واقعا چرا و چگونـــه میشود
که همـــه روزی
آشنای غریب میشونــد
یکــی هستــــ ولی نیستــ
یکی نیستــ ولی هستـــ
یکی میگوید هســـتم ولی نیستــــــ
یکی میگوید نیستـــم ولی هستــــ
و در پایان همه بودنهــــا و نبودنها
تازه متوجــه میشوی
که:
یکی بود هیشکــی نبود
این استـــ دردی که درمانــش را نمیدانند
و ما هم نمیدانیـم
که آن یکی که هستـــ کیستــــ
و آن هیچکــــس کجاستـــــــ
کــاش میشد یافتــــ
کاش میشد شکســــتنی نبود
کاش میشد زیر بار این همـه بــــودن و نبودن
خــــرد نشد
نظرات شما عزیزان:
.gif)
پاسخ:ممنونم عاطفه جون